ماه ارغوانی

تا که با دیوار، چوب در تبانی می‌کند
قامت رعنای یارم را کمانی می‌کند

هرچه می‌پرسم از این مردم نمی‌داند کسی
آنچه میخ آهنی با استخوان می‌کند

دست باد سرد، سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می‌کند

تازگی در خانه رو می‌گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می‌کند

پس چرا دستی به پهلو می‌زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می‌کند؟

از تماشای پرستویم پریشان می‌شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می‌کند

باز کن یک بار دیگر چشمهایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می‌کند

قاسم صرافان

یا فاطمه

فاطمیه که شروع می شود دل برای فاطمه می گیرد

تمام که می شود برای علی...

می خندی و لباس شب از شهر می دری

می خندی و لباس شب از شهر می دری

اینــگونه در نظام جهـــان دست می بری!

دامن خلیج، چهره خزر، مو هزار چم

در یک نگاه پنجره ای رو به کشوری

خواهان "پهلوی" شده این شهر، .بلکه تو

برداری از هراس "رضـــا شاه " روسری

باور نکردنی است پس از قرنها هنـــوز

چون دلبران دوره ی سعدی ستمگری

مویت سپاه موج و دلم قلعه ای شنی است

جنگــی نبـــوده است بــــه ایـــن نابرابری!

زیبــــــاترین لبــاس جهان است بر تنت

از تن اگــــر هر آنچه که داری ، درآوری

"از هر چه بگذرم سخن دوست خوش تراست"

از دوست بگذرم … کـــه تــو از دوست بهتری!

عبدالمهدی نوری

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاط من دیرتر برو

دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای – بیشتر نشو

کاری نکن که بشکنی امـ…ا شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو

موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو –

به به مبارک است :دل خوش – لباس نو

دارند سور وسات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو

×××

هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور  نیستی که بمانی …

ولی نرو

مهدی فرجی