غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...


خـانه تـکانی دلـت مبـارک



دنیاهنوز تشنه نام محمد است

آقا سلام گرچه بلند است جایتان
می خواهم از زمین بنویسم برایتان

یک نامه حاوی همه حرفهای راست
یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد
یک نامه از کسی که دچار شکست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است
یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست
شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی
گلهای رو سپید همیشه محمدی

آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی
انسان منهدم شده، قرآن زینتی

بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند
جلباب هایمان کم کم روسری شدند

خورشید مرد و شام تباهی دراز شد
بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

در کسوت قدیمی آزادی زنان
تبلیغ پشت پرده شهوت مجاز شد

در کار حق مداخله کردیم، بد نبود
نان و شرف معامله کردیم، بد نبود

کم کم اصول دین خداوند پول شد
هر کس که پول داشت نمازش قبول شد

حرف خدا و دین محمد ز یاد رفت
آری تمام غیرت یاران به باد رفت

مسجد تهی و شهر پر از جنب و جوش شد
حتی بهشت نیز خرید و فروش شد

راه خدا به جانب ناحق کشیده شد
کم کم دروغ مصلحتی آفریده شد

تخم ریا میان دل ما جوانه زد
و مصلحت به گردۀ دین تازیانه زد

هر لقمۀ حرام شده سیر کردمان
و سفره های کفر نمک گیر کردمان

و کاروان جدا شد از راه مستقیم –
یعنی خلاصه می کنم آقا عوض شدیم

آقا خلاصۀ همه نامه ام غم است
آقا خلاصه می کنم اینجا جهنم است

یک بار دیگر از غم انسان طلوع کن
از عمق استغاثه یاران طلوع کن

یا از خدا عذاب زمین را طلب نما
یا اینکه مثل رحمت باران طلوع کن

دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمد است

در انتهای نامه خیسم سلام بر
نام بزرگوار و نجیب پیامبر

سید مهدی موسوی

آي عشق ادركني

آي عشق ادركني !
اي آقاي روزهاي بلند
، آقاي عاشقان پاپتي
 نوك پايي هم كه شده بيا
 كه من به همه گفته ام
يار ما مي آيد
 محبوب من فراموشكار نيست .