درد عشق
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس
گشتهام در جهان و آخر كار
دلبري برگزيدهام كه مپرس
آن چنان در هواي خاك درش
ميرود آب ديدهام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخناني شنيدهام كه مپرس
سوي من لب چه ميگزي كه مگوي
لب لعلي گزيدهام كه مپرس
بيتو در كلبه گدائي خويش
رنجهائي كشيدهام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامي رسيدهام كه مپرس
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم دی ۱۳۸۹ ساعت توسط سنگ صبور
|